۲۵ دی ۱۳۹۹

وقتی زندان هم مقدس می شود

نامه #سهیل_عربی زندانی سیاسی از زندان رجایی شهر کرج که از شرایط اسفبار زندان، پرونده سازی ها و فشار مضاعف بر زندانی بدلیل افشاگری از زندان و نقش مسئولان میگوید 

وقتی زندان هم مقدس می شود؛
انتقاد به عملکرد مسولان زندان و افشاگری درباره ی زندان مصداق ارتکاب جرم توهین به مقدسات !

هرآینه سکوت جایز که نیست ،هیچ! بلکه جنایت است 
من ۹۹۱۱۶ هستم ،شما پیشتر مرا با نام سهیل عربی می شناختید .
۹۹۱۱۶ باز هم بازداشت شده ای است که از سالها پیش ویژگی مهمتری از بازداشت شدن ، حتی هنگامی که در بازداشتگاه است و باز هم متهم و محکوم شدن نداشته است.

۹۹ یعنی سال بازداشت مجدد توسط سازمان اطلاعات سپاه و ۱۱۶ 
نشان دهنده این است که من پنجاه و هشتمین مرد بازداشت شده در سال جاری توسط سربازان گمنام امام زمان هستم‌ .
در بازداشتگاه دوالف افراد را اینگونه صدا میزنند:
۹۹۱۱۶
چشم بندت را بزن و برای بازجویی آماده شو!
۹۹۱۱۶ سر پایین
اطرافت را نگاه نکن با هیچکس حرف نزن 
اسم واقعیت را حتی به سید و حاجی ها هم نمی گویی ...

۹۹۱۱۶ همان ۹۲۰۵۴ است که پس از هفت سال به سلول انفرادی دوالف بازگردانده شده ، زیرا متنبه و پشیمان نگشته و هنوز مطالباتی دارد ، از حقوق بشر از برابری و آزادی از عدالت می پرسد ...
به راستی که باید با تشدید مجازات از شدت زنده بودنش کاست تا دیگران را هم تحریک به زنده بودن نکند و شهروندی مطلوب یعنی یک مرده ی متحرک شود ...
بازجویی ها آغاز می شود:
چرا ؟
-
چی چرا ؟
بازجو:چرا دست بر نمی داری 
چرا معمولی زندگی نمی کنی؟
چرا آب به آسیاب دشمن میریزی؟
نمی خواهی از زندان خلاص شوی ؟
حالا متهم به اجتماع و تبانی شدی
به عنوان سرتیم و سرشبکه اتصال زندانیان سیاسی به شبکه های معاند (او می گوید امنیتی) شناخته شدی 
هر روز گزارش تهیه میکنی 
بیانیه صادر میکنی
زندانیان را تحریک به شورش می کنی .‌..
-شما فکر می کنید چرا ؟
ما را به ناحق در این شکنجه گاه ها محبوس کرده اید و از تمام حقوق خود محرومیم
توقع دارید اعتراض نکنیم؟
بازجو: اعتراض هم راه قانونی داره شما با بیگانگان و منافقین تماس گرفتید
۹۹۱۱۶: 
دادیار ناظر زندان موظف است هر روز یا دستکم هفته ای سه بار به زندان مراجعه کند و مطالبات و شکایتهای زندانیان را بشنود اما آقای وزیری حتی یک بار هم طی دوسال اخیر به وظایفش عمل نکرده .....

۹۹۱۱۶ همچنان فریاد می کشد زیرا از دید او عجیب و فجیع است که همنوعانش از این همه عجایب تعجب نمی کنند و به این همه فاجعه واکنش نشان نمی دهند
عجیب مثل اینکه
گروهی اموال مردم را غارت میکنند، سرزمینمان را تخریب می کنند ، فاسد و ستمگرند .... اما هر روز امنیت،ثروت و قدرت بیشتری کسب می کنند در عوض آنها که به جور ،بیدادگری و فساد اعتراض می کنند را مجرم امنیتی می خوانند و هر گونه شکنجه ای را بر آنها اجرا می کنند و فجیع مثل اینکه علیرضا وحید و ستارها در این زندانها کشته می شوند و آب از آب تکان نمی خورد.
حالا نزدیک به یک ماه است که گلرخ ایرایی را به دوالف برده اند و محروم از ملاقات با بستگانش است و خانواده اش نگران سلامتی او هستند و دریغ از یک اعتراض جدی که برای شکنجه گران هزینه ایجاد کند و باعث کاهش فشار بر فعالان حقوق بشر در زندانها شود...
حین تبعید از زندان تهران بزرگ به گوهر دشت دستم را شکستند. 
سی و چهار روز بدون هواخوری ،ملاقات و تماس تلفنی حتی در این حد که خانواده ام را از سلامتی ام آگاه سازم در آن بند مخوف که معروف به سوییت یا بند اجرای حکم است محبوس بودم؛ بندی که اعدامی ها را قبل از اجرای حکم اعدام به آنجا می اورند.
در آن روزهای وحشتناک شاهد اعدام شدن بیش از دویست انسان بودم.
در ماه صفر!
( معمولا روزهای چهارشنبه احکام اعدام زندانی هایی که مرتکب جرایم غیر سیاسی مثل قتل شده اند اجرا می شود و شنبه روز اجرای حکم اعدام زندانیان سیاسی است.
اما از اواخر شهریور تا نخستین روزهای آبان و پیش از انتخابات آمریکا خیلی شتاب زده حتی در روزهای غیر از چهارشنبه و شنبه احکام اعدام اجرا شد ، در بین اعدامی ها افرادی بودند که بیش از ده سال در زندان بودند و منتظر جلب رضایت شاکی و در تلاش برای تامین دیه بودند اما ترس از نتیجه انتخابات آمریکا یا عواملی دیگر باعث شد این اعدامهای فجیع رخ دهد) 

بعد هم انتقال به دوالف و پرونده ای دیگر با اتهامهای مضحک و تکراری
اجتماع و تبانی به دلیل اعتراض به وضعیت فاجعه وار زندان تهران بزرگ و افشای حقایق ...
گلرخ ایرایی نیز با ضرب و شتم به دوالف منتقل شد و حتی به همسر و اعضای خانواده اش اجازه ی ملاقات با وی را نمی دهند.
 به جز من نوزده زندانی دیگر نیز در این پرونده هستند‌.
پرونده ی اطلاع رسانی در مورد اوضاع زندان
هیچ یک از ما که متهم به اجتماع و تبانی شده ایم حتی یک بار هم یکدیگر را ندیده ایم و حتی از طریق تلفن هم با یکدیگر صحبت نکرده ایم.

سال ۱۳۶۰

 در آخرین روزهای گرم تیرماه سال ۱۳۶۰ بوده که صدای نوزادی که در قنداق سفید پیچیده شده بود سکوت سالن بیمارستان سینا را شکست و افرادی که در انت...