فرزندم بهنود عزیز:
فردا ۲۸ شهریور ، روز من بود سال ۱۳۷۱
روز شادی و پایکوبی، روز غرور مادر شدن
فرزند دلبندم ، انروزها پربودم از حس شادمانی ، غرور،بزرگی و بالیدن به خود که من نیز کامل تر شدم.
انروزها که حس مادرانه را تجربه می کردم هیچگاه فکر نمی کردم که شاید روزی تو را از دست بدهم. چه ارزوها در سر داشتم .جشن فارغ التحصیلی،جشن ازدواج ، بچه دار شدنت ، خدمت به هموطنت.اما این ارزوها را سیه دلان تاریخ نگذاشتند محقق شود.
حیوان صفتان کور دل تو را به وحشیانه ترین شکل با باتوم و شوکر دریدند تا نون خود و خانواده شان را در غم ما و خون تو زنند ولی کور خواندند.دنیا انقدر هم بدون حساب و کتاب نیست.چقدر تلاش کردند تا خودشان را تبرئه کنند ولی کمک خداوند عادل سرافرازت کرد و روسیاهی ماند برای کسانی که باید تقاص خون بهنود ها ،مصطفی ها، امیر ارشدها، ستارها، ریحانه ها ، سعیدها و نویدها را پس بدهند.
پسرم حتما می دانی که چه سخت می گذرد برایمان روزهای بدون تو.اگر بودی شمع تولد ۲۸ سالگیت را فوت می کردی ولی اکنون من بر سرمزارت در بهشت زیبایت از خدا اجرای عدالتش و پایان دادن به سیاهی و ظلم تو را خواهانم تا خون جوان بی گناه دیگری ریخته نشود.دادخواه خون فرزندم خواهم بود تا زمانی که زنده ام .
این شعر را بهنود عزیزم در روزهای پایان عمر ۱۹ سالگیش زمزمه می کرد .
سیصد گل سرخ یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده می ترسانی
گر ما ز سر بریده می ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
تولدت مبارک بهنود قهرمان
مادر داغدارت ۲۸ شهریور ۹۹